کیفری

با دنیای مجرمان فاصله زیادی نداریم

یادداشت ما با دنیای مجرمان فاصله زیادی نداریم

چطور یک نفر تبدیل به قاتل می‌شود؟

     یا حتی سوال را می‌توان کلی‌تر مطرح کرد: چطور یک نفر تبدیل به بزهکار می‌شود؟ برای کسانی که از دریچه ادبیات یا سینما به زندگی مجرم‌ها، نگاه می‌کنند به احتمال زیاد، همواره انسان‌های بزهکار شاخصه‌های ظاهری فراوانی دارند که می‌توان آنها را از اشخاص غیربزهکار تفکیک کرد. ما با دنیای مجرمان فاصله زیادی نداریم.

    آدم‌های بزهکار، چهره‌های خشنی دارند. صورت‌شان، کج و معوج است. در چشم‌های‌شان نفرت موج می‌زند. رفتارشان کاملاً ضد اجتماع و شریرانه است. نگاه‌شان ترسناک است و چیزهایی از این دست. اما، کافی است، پایت را فراتر از قصه‌های سینمایی بگذاری.

    در دنیای واقعی، همین آدم‌هایی که هر روز با آن‌ها سر و کار داریم، می‌توانند یک مجرم باشند. در «سربازی»، این تفاوت معنادارِ بزهکارانِ قصه‌ها و بزهکاران دنیای واقعی را بیش از هر وقت دیگری درک کردم.

   اینکه، چند ماه قبل با یک نفر بازنشسته نظامی نشسته‌ای و ساعت‌ها با او هم‌کلام شده‌ای. او آنقدر خوش‌صحبت بود که دلت نمی‌آمد این هم‌صحبتی قطع شود. شخصیتی آراسته و متین. اما، چند ماه بعدترش، اتهامات عجیب و شنیعی علیه‌ش مطرح شد. سوابق کیفری‌اش هم این اتهامات را ثابت می‌کرد. حالا، تو وا می‌مانی که این آدم نه رفتارش و نه ظاهرش هیچ شباهتی به یک متجاوز و متقلب نداشت.

   پس، چرا و چطور توانسته این‌گونه بی‌رحمانه مرتکب جرم شود؟ [واقعاً، تجربه رویاروی با جرم، آن هم در کلانتری تجربه‌ی غریبی است: جرمی، اتفاق افتاده و همه چیز تر و تازه است. این طور نیست که ماه‌ها یا سال‌ها از جرمی گذشته باشد و تو بخواهی لابلای کاغذها دنبال قصه باشی. جرم، همین چند دقیقه و همین چند ساعت قبل اتفاق افتاده و همه چیز در دسترس است. می‌توانی صحنه جرم را با چشم ببینی، می‌توانی با شاهد و یا شاید مجرم، همان لحظه حرف بزنی. عواطف و احساسات انسانی را در عریان‌ترین حالت ممکن، احساس کنی؛ بی‌آنکه حائلی در میان باشد.]

خیال‌های فانتزی از جرم و مجرم را دور بریزیم

   بیایید تمام آن تصاویر خیالی از بزهکاران را دور بریزیم. حتی بیایید از این هم پیش‌تر برویم و مثل همیشه فکر نکنیم «مرغِ همسایه غاز است»؛ شاید همین خودِ ما در یک لحظه، آن‌چنان از خود بی‌خود شویم و اختیار از کف بدهیم که مرتکب جنایت بزرگی شویم.

   آدم‌ها در طول زندگی‌شان، مرتکب خرده‌جنایت‌های بسیاری می‌شوند.: از دزدیدن پاک‌کن یا مداد در مدرسه بگیر تا کم‌فروشی در کار و هزار چیزِ ریزِ به چشم‌نیامده. اما، آن‌گاه که جنایتی فجیع، مثل قتل انجام می‌دهند، دیگر دنیای‌شان عوض می‌شود. حالا، باز یک‌بار دیگر می‌توان پرسید چطور یک نفر تبدیل به قاتل می‌شود؟ از ماجرای ژن‌ها که بگذریم، این گونه نیست که سرنگی تزریق کنند یا قرصی بدهند و بگویند تو تبدیل به قاتل شدی. آدم‌ها، در یک فرآیندِ هیجانی و اجتماعی مجرم می‌شوند. یک‌سری چیزها دست به دست هم می‌دهد و آدمی را به پرتگاه ارتکاب جرم هُل می‌دهد.

فیلم سینمایی پرل و دختری روستایی

   در فیلم پِرل (Pearl 2022) دختری روستایی، رویای رقصنده شدن دارد. او چهره‌ای معصوم یا شاید مرموز دارد. چهره‌اش بی‌شباهت به تابلوی نقاشی «دختری با گوشواره مروارید» اثر یوهانس وریمر نیست. اگر، روایت یک خطی فیلم را نخوانده باشی، آرام آرام با شخصیت او آشنا می‌شوی. اینکه چطور، روحیه‌ی مادری سلطه‌گر او را به ارتکاب جرم سوق می‌دهد. اینکه، تحقیر کردن و نادیده گرفتن آدم‌ها، چطور می‌تواند منجر به پرده‌دری شود و پاسخش چیزی نباشد جز قتل.

    با این‌حال، در فیلم پِرل باز همان کلیشه‌های سینمایی از سیمای زنی قاتل وجود دارد اما چینش مقدمه‌هایی برای باور پذیر کردنِ ارتکاب قتل و رسیدن به فرآیند تحول از شهروندی عادی به مجرمی بی‌عاطفه، به درستی اتفاق افتاده است.

سیمای قاتل در سینمای ایران

    در سینمای ایران، فیلم «پرویز» اثر مجید برزگر یکی از درست‌ترین نمونه‌هایی است که سیمای قاتل و فرآیند تحول او را به تصویر کشیده است.

   در این فیلم، زنده‌یاد لوون هفتوان شخصیت اصلی را بازی کرده و چه نمایش تحسین‌برانگیزی دارد! [به نظرم اگر علاقه‌مند به فیلم هستید تمام فیلم‌های لوون هفتوان را ببینید. او در فیلم‌هایش بازی نمی‌کند؛ نقش را زندگی می‌کند. آن‌قدر باورپذیر است که انگار دوربین را مخفیانه جایی گذاشته‌اند و از او فیلم گرفته‌اند.]

    یک آدم معمولی که سر به زیر است. سرش را در لاک خود فرو کرده؛ اما دیگران او را نادیده می‌گیرند یا تحقیرش می‌کنند. همه‌ی این‌ها، آتشِ درونش را شعله‌ور می‌کند و از آدمی معمولی، جانی می‌سازد.

    واقعیت آنکه، ما با دنیای مجرمان فاصله‌ی زیادی نداریم. مجرمان، ابر انسانِ شرور یا آدم‌هایی با فطرت مجرمانه یا آمده از دنیایی متفاوت نیستند.

    آدم‌های غیرمجرم، خوش‌شانس بوده‌اند که در خانواده‌ای با حداقل‌هایی از معیشت متولد شده‌اند. خوش‌شانس بوده‌اند که طعم تلخ حقارت را نچشیده‌اند. خوش‌شانس بوده‌اند که تبعیض امان‌شان را نبریده و هزار جور خوش‌شانسی ریز و درشت دیگر. این‌بار، وقتی با سوالِ چطور یک انسان، مجرم یا قاتل می‌شود مواجه شدیم، کمی مکث کنیم، نگاهی به ساحت نابسمان جامعه بیندازیم، چشم‌هایمان را به اطراف بچرخانیم و آن‌گاه پاسخ بدهیم. بی‌آنکه، یک‌راست سراغ کلیشه‌های رایجی مثل مشکلات روانی برویم. با دنیای مجرمان فاصله زیادی نداریم.

به قلمِ ضرغام نره ئی

راوی حق

دیدگاهتان را بنویسید